روزی ملانصرالدین سوار خرش بود و داشت رد می شد که یک دفعه خرش رمکرد و او را به زمین زد. بچه های کوچه وقتی ملا را با این وضعدیدند حسابی او را دست انداختند.
ملانصرالدین به خنده های بچه ها اعتنایی نکرد. بلند شد و گرد و خاکلباسش را تکاند و به طرف خانه ای رفت و در زد و گفت: چه خوب شد خرممرا دم همان خانه ای که کار داشتم زمین زد و مرا از زحمت پیاده شدن خلاص کرد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
:: موضوعات مرتبط:
داستان و مطلب ,
داستانهاي حكمت آميز و عبرت آموز ,
,
:: برچسبها:
ملانصرالدین ,
خر ,
داستان ,
مسخره ,
داستان کوتاه ,
باحال ,
حکمت دار ,
:: بازدید از این مطلب : 1086
|
امتیاز مطلب : 340
|
تعداد امتیازدهندگان : 93
|
مجموع امتیاز : 93